تحليل ها

تأملی در ایده‌ی آذربایجان بزرگ در نزد نخبگان سیاسی جمهوری آذربایجان

تاریخ، ایدئولوژی و رئال‌پلتیک
در ژوئن 1992 نام ”ابوالفضل ایلچی‌بی“، رهبر جبهه‌ی خلق آذربایجان، به عنوان برنده‌ی انتخابات ریاست جمهوری از صندوق آرا به در آمد. اگرچه دوران حکومت ایلچی‌بی بر این کشور تازه‌استقلال‌یافته بیش از یک‌سال به درازا نکشید اما این برهه‌ی زمانی نه تنها از منظر رخدادهای داخلی بلکه به واسطه‌ی سیاست خارجی دولت جمهوری آذربایجان و به ویژه ادعاهای الحاق‌گرایانه‌ی ایلچی‌بی در قبال ایران سخت قابل توجه و تأمل می‌نماید. بسیاری در ایران زمامداری گذرای او را به مثابه دولت مستعجل یک سیاستمدار سودایی می‌دانند که زیر ضربات تندباد حوادث ناپدید شد. ولی آیا داستان ایلچی‌بی به راستی این چنین مختصر بود؟

”[جوانک] خودش اهل اطراف باکوست. اما بجای خودشناسی می‌گوید خاورشناسی. آخر [این] اصطلاح را از دهن روس‌ها گرفته که تازه معلوم نیست از کی تا به حال باختر شده‌اند؟!“
جلال آل‌احمد، ”سفر روس“، 1343 شمسی

در ژوئن 1992 نام ”ابوالفضل ایلچی‌بی“، رهبر جبهه‌ی خلق آذربایجان، به عنوان برنده‌ی انتخابات ریاست جمهوری از صندوق آرا به در آمد. اگرچه دوران حکومت ایلچی‌بی بر این کشور تازه‌استقلال‌یافته بیش از یک‌سال به درازا نکشید اما این برهه‌ی زمانی نه تنها از منظر رخدادهای داخلی بلکه به واسطه‌ی سیاست خارجی دولت جمهوری آذربایجان و به ویژه ادعاهای الحاق‌گرایانه‌ی ایلچی‌بی در قبال ایران سخت قابل توجه و تأمل می‌نماید. بسیاری در ایران زمامداری گذرای او را به مثابه دولت مستعجل یک سیاستمدار سودایی می‌دانند که زیر ضربات تندباد حوادث ناپدید شد. ولی آیا داستان ایلچی‌بی به راستی این چنین مختصر بود؟
”[جوانک] خودش اهل اطراف باکوست. اما بجای خودشناسی می‌گوید خاورشناسی. آخر [این] اصطلاح را از دهن روس‌ها گرفته که تازه معلوم نیست از کی تا به حال باختر شده‌اند؟!“
جلال آل‌احمد، ”سفر روس“، 1343 شمسی
جمهوری آذربایجان در شرایطی سرشار از نابسامانی از قالب یکی از اقمار اتحاد شوروی به درآمد و هیئت کشوری مستقل به خود گرفت. به واقع هر دو تجربه‌ی جمهوری آذربایجان از حیات مستقل، حاصل تحولات و تبدلات سیاسی در روسیه بودند: فروپاشی امپراتوری تزاری در سال 1917 و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در 1991. جمهوری آذربایجان از یکسو گرفتار در کشمکش میان احزاب و گروه‌های سیاسی بر سر به دست گرفتن زمام امور و از سوی دیگر مواجه با درگیری با ارامنه بر سر منطقه‌ی قره‌باغ، حال باید مستقل می‌زیست. در اوایل سال 1992 جبهه‌ی خلق، مهم‌ترین گروه اپوزسیون در جمهوری آذربایجان، با بهره‌گیری از حمایت نظامیان موفق شد تا با کنار زدن حاکمان بجامانده از دوران شوروی قدرت را در اختیار گیرد. جبهه‌ی خلق (و دیگر گروه‌های اپوزسیون همچون ”قزلباش“ و ”بیرلیق“) که در مبارزات خود علیه حکومت کمونیستی آذربایجان با بهره‌گیری از دو مسأله‌ی ”قره‌باغ“ و ”آذربایجان جنوبی“ به بسیج افکار عمومی و تهییج احساسات ملی‌گرایانه دست می‌زدند، در مقام زمامداران کشور نیز همچنان رویه‌ی پیشین را ادامه دادند. سخنگو و مبلغ این جریان، رهبر جبهه‌ی خلق و سپس رئیس جمهور آذربایجان یعنی ابوالفضل ایلچی‌بی بود.
ابوالفضل قدیرقلی‌زاده علی‌اف (معروف به ایلچی‌بی) که گویا نسب از سادات حسینی سرزمین ایران می‌برد، در سال 1938 در اُردوباد نخجوان به دنیا آمد. او پس از فارغ‌التحصیلی از رشته‌ی زبان عربی در دانشکده‌ خاورشناسی دانشگاه دولتی باکو، بیش از یک‌سال را در مصر تحت حکومت جمال عبدالناصر به عنوان مترجم مهندسان شوروی که دست‌اندرکار احداث سد اسوان بودند، سپری نمود. پس از بازگشت به شوروی تحصیلات خود را در رشته‌ی تاریخ در دانشگاه دولتی باکو ادامه داد و تز خود را درباره‌ی تاریخ سلسله‌ی طولونیان، غلامان ترک‌تباری که در قرن سوم هجری به امارت مصر رسیدند، به رشته‌ تحریر درآورد. در سال 1975 ایلچی‌بی به اتهام فعالیت‌های ملی‌گرایانه و ضد‌سوسیالیستی دستگیر و به حبس با اعمال شاقه در کارخانه‌ی سنگ قره‌داغ محکوم شد. پس از پایان دوران‌ محکومیت، ایلچی‌بی در سال 1976 در موسسه‌ی نسخ خطی جمهوری آذربایجان مشغول به کار گردید. با این حال وی به فعالیت‌های ضد‌حکومتی خود همچنان ادامه می‌داد و به شکل مخفیانه در میان دانشجویان علیه سلطه‌ی شوروی و همچنین به هواداری از ایده‌“آذربایجان واحد“ تبلیغ می‌کرد. با ایجاد فضای باز سیاسی در شوروی تحت رهبری گورباچف و بالا گرفتن فعالیت نیروهای مخالف در اواخر دهه‌ی 1980 ایلچی‌بی به یکی رهبران اپوزسیون در جمهوری آذربایجان بدل گشت. در 7 ژوئن 1992 ایلچی‌بی برنده‌ی نخستین انتخابات آزاد ریاست جمهوری پس از استقلال از شوروی شد.

تاریخ با چسب و قیچی سیاست
در حالی که نیروهای ارمنی در حال پیشروی در خاک جمهوری آذربایجان بودند و این جمهوری شاهد شکست نظامی و از دست دادن اراضی خود بود، محافل ملی‌گرا و در رأس آنها ابوالفضل ایلچی‌بی می‌کوشیدند تا آنچه که از آن با عنوان مسئله‌ی ”آذربایجان جنوبی“ یاد می‌کردند را به مسئله‌ی قره‌باغ پیوند زنند. این موضع‌گیری پس از برکناری ایلچی‌بیک از مقام ریاست جمهوری و بدل شدن او و هوادارانش به اپوزسیون رژیم حیدر علی‌اف نیز به قوت خود ادامه یافت. ایلچی‌بی در سخنرانی خود در کنگره‌ی جبهه‌ی خلق‌ به سال 1998 اعلام نمود که یافتن راه‌حل برای مقابله با تهاجم ارامنه، بدون حل مسأله‌ی ”جنوب“ امکان‌پذیر نمی‌باشد. او در طرح چنین ادعاهایی تنها نبود: ”نصیب نصیب‌زاده (نصیب‌لی)“ که در سال 1992 از سوی ایلچی‌بی به عنوان سفیر کبیر جمهوری آذربایجان در تهران منصوب شده بود، از هم‌داستانان او بود. نصیب‌زاده نیز همچون ایلچی‌بی پرورده‌ی دانشکده‌ی تاریخ دانشگاه دولتی باکو بود و تز خود را با موضوع ”تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در آذربایجان جنوبی (1962ـ1978)“ گذرانده بود. او پیش از منصوب شدن به عنوان سفیر، پیشتر نیز تجربه‌ی زندگی در ایران را داشت و سال‌های 1987 و 1988 (1365 و 1366 شمسی) را به عنوان مترجم در مراکز صنعتی اصفهان سپری کرده بود. در اواخر دهه‌ی 1980 نصیب‌زاده به سلک فعالان سیاسی پیوست و ضمن عضویت در مجلس عالی جبهه‌ی خلق آذربایجان، در جرگه‌ی اعضای بلندپایه‌ی حزب ”مساوات“ و سپس ”ینی مساوات“ قرار گرفت. او در کنار فعالیت سیاسی، پس از اخذ مدرک دکترا در سال 1996 به عنوان پژوهشگر تاریخ روابط خارجی به تدریس و تحقیق در دانشگاه‌هایی چون خزر (جمهوری آذربایجان)، شیکاگو و جان هاپکینز (آمریکا) مشغول شد.
او در مقاله‌ای که با عنوان ”مسأله‌ی آذربایجان در ایران“ به زبان انگلیسی در سال 1998 منتشر ساخت، با اذعان به تجربه‌ی تاریخی متفاوت آذربایجان قفقاز و آذربایجان ایران، درباره‌ی پیوستگی میان مردم آذربایجان با سایر ایرانیان نوشت: ”تاریخ مشترک، وحدت مذهبی در قالب تشیع، مناسبات فرهنگی، سنت‌های تاریخی مرتبط با زبان و ادبیات فارسی و عواملی از این دست که مردم آذربایجان را با دیگر مردمان ایران پیوند می‌زنند، موجب کندی شکل‌گیری جنبش ملی در آذربایجان ایران می‌شود“. در ادامه نصیب‌زاده که گویی میان واقعیت‌های تاریخی و اغراض سیاسی گرفتار آمده است، با ارائه‌تخمینی از مساحت یکصد‌و‌هفتاد‌هزار کیلومتر‌مربعی مناطق آذری‌نشین ایران (در برابر مساحت هشتاد‌وشش‌هزار کیلومتر‌مربعی جمهوری آذربایجان) و سکونت هفتاد‌و‌پنج‌درصد آذربایجانی‌های جهان در ایران، ادعای سرزمین کوچکتر نسبت به سرزمین بزرگتر را این‌گونه توجیه نمود:
”جمهوری آذربایجان به رغم مساحت و جمعیت کمترش، مرکز سیاسی، ایدئولوژیک و فرهنگی ملت ترک آذربایجانی است. موقعیت بغرنج ژئوپلتیک جمهوری آذربایجان این کشور را وادار می‌سازد که در داخل و خارج منطقه به دنبال متحد باشد. در این راستا آذربایجان جنوبی می‌تواند به طور بالقوه وفادارترین و قوی‌ترین متحد ما در آینده‌ی نزدیک باشد. ایده‌ی آذربایجان متحد در جمهوری آذربایجان دارای محبوبیت بسیار است“.
اما با ابوالفضل ایلچی‌بی بودکه تاریخ‌نگری ایدئولوژی‌زده‌ی عهد شوروی با ادعاهای تاریخ‌ستیزانه‌ی پان‌ترکیستی در هم آمیخت و ملغمه‌ای از نفرت نژادی، قومیت‌گرایی، تحریف تاریخ و بلندپروازی سیاسی از آستین این دانش‌آموخته‌ی مکتب خاورشناسی به در آمد. او در مقاله‌ای مفصل با عنوان ”شوونیسم فارس“ (1997) با مطرح کردن پدیده‌ای به این نام، آن را کثیف‌ترین و پست‌ترین اندیشه‌ شوونیستی در دنیا لقب داد؛ پدیده‌ای که البته به گفته‌ی خود ایلچی‌بی اطلاع چندانی از آن در دست نیست و اکنون اوست که در پی افشا و رسوایی این پدیده برآمده. ایلچی‌بی با معرفی پارس‌ها، عرب‌ها و روس‌ها به عنوان دشمنان تاریخی آذربایجان، از ستمگری و عنادورزی تاریخی حکومت‌های ایران نسبت به ترکان آذربایجان سخن گفت. از این منظر سیاست ”فارس‌سازی“ طی قریب به دوهزار‌و‌پانصد‌سال یعنی از زمان به قدرت رسیدن داریوش اول هخامنشی تا دوران حاکمیت دولت جمهوری اسلامی تداوم یافته است!
در نگرش آکنده از نفرت ایلچی‌بی هر آنچه قوام‌بخش هویت ایرانی بود، سزاوار تخریب و توهین قرار می‌گرفت. چنان که ایلچی‌بی در مقاله‌ی خود، تاریخ ایران (پیش از اسلام و پس از اسلام)، نام ایران، تشیع، فردوسی و شاهنامه را در کنار یکدیگر مورد حمله قرار می‌دهد. به زعم او تشیع برساخته و ابزار سیاسی ”فارس‌ها“ بود. از این رو وی نقش صفویه و قبایل قزلباش را در اعتلای مذهب تشیع محکوم می‌کرد و از این که آذربایجانیان مؤثرترین و بزرگترین خادمان به ”شوونیسم فارس“، ”فارسیسم“ و ”پان‌ایرانیسم“ بوده‌اند، اظهار تأسف می‌نمود!
اما در پس تمامی این افسانه‌سازی‌ها یک هدف سیاسی قرار داشت: جدا ساختن آذربایجان ایران و قرار دادن آن در سبد جمهوری آذربایجان. ایلچی‌بی در بخشی از پیام خود به مناسبت افتتاح انجمن‌های ترک‌گرای آذربایجانی در دانمارک در نوامبر 1996 عنوان نمود: ”وطن من آذربایجان متحد است که چهل‌میلیون جمعیت دارد… اگر امروز در قره‌باغ خانه‌ها ویران می‌شوند، یک تبریزی یا یک همدانی نباید آسوده سر بر بالین بگذارد“. آری، تو گویی این ایرانیان بودند که باید بهای قوت و عزت و مجد و عظمت همسایه‌ی شمالی‌شان را می‌پرداختند.
این چنین بود که ایلچی‌بیک شکست جمهوری آذربایجان از ارمنستان و از دست رفتن خاک کشورش را نتیجه‌ی جدا ماندن از ”آذربایجان جنوبی“ و یا به عبارت صحیح‌تر عدم دسترسی به منابع انسانی و طبیعی آذربایجان ایران قلمداد می‌کرد. ایلچی‌بی وارونه دیدن رخدادها را بدان جا رساند که با فراموش کردن دولت متخاصم ارمنستان، در عبارتی جالب توجه از”اشغال بیش از بیست درصد خاک [جمهوری] آذربایجان توسط حکومت ایران“سخن به میان آورد!

ناسیونالیسم قومی در برابر توسعه‌ی مدنی
جمهوری آذربایجان تا سال 1994 طعم تلخ شکست نظامی، بی‌ثباتی داخلی، کودتا و خطر تجزیه‌ی کشور را چشیده بود. در حالی که دولت جمهوری آذربایجان قادر به حفظ سرزمین‌های خود در برابر حملات ارامنه نبود، ایلچی‌بی در مصاحبه‌ای رادیویی در آوریل 1993 به این نکته اشاره کرد که ”دیرزمانی است تبریز، ارومیه، زنجان، همدان، اردبیل، ساوه، خوی و مرند شب‌ها به خوابم می‌آیند“!
نارضایتی عمومی از عدم موفقیت ایلچی‌بی در حل مشکلات، به طغیان پادگان گنجه به فرماندهی سرهنگ صورت حسین‌اف در ژوئن 1993 منجر شد. در پی تصرف پایتخت از سوی نظامیان شورشی، ایلچی‌بی به نخجوان گریخت. با تکیه زدن حیدر علی‌اف بر مسند ریاست جمهوری در اکتبر 1993 دوران تازه‌ای در تاریخ سیاسی جمهوری آذربایجان آغاز شد. حیدر علی‌اف چندان در عرصه‌ی سیاست کارکشته بود تا در عین آن که کارت ”آذربایجانی‌های مقیم خارج“ را در جیب خود نگه می‌دارد، از ایجاد تنش با ایران پرهیز کند. زمانی که طی سفر حیدر علی‌اف به تهران از وی راجع به مسئله‌ی موسوم به ”آذربایجان جنوبی“ سئوال شد، او وجود چنین مسئله‌ای در سیاست جمهوری آذربایجان را انکار نمود. این موضع‌گیری با انتقاد ایلچی‌بی روبرو شد: ”اگر من رئیس جمهور بودم، می‌گفتم بله، ما چنین مسئله‌ای داریم“. در این زمان مطبوعات دولتی به ندرت به مسئله‌ی ”آذربایجان جنوبی“ می‌پرداختند و در عوض این روزنامه‌های منتسب به احزاب و جریان‌های اپوزسیون بودند که به طرح این موضوع علاقه نشان می‌دادند.
به واقع پیشینه‌ دو رویکرد واقع‌گرایانه و الحاق‌گرایانه نسبت به آذربایجان ایران به پیش از استقلال جمهوری آذربایجان باز می‌گردد. ملی‌گرایی آذربایجانی که پس از دهه‌ها اختناق و سرکوب در فضای پروستریکا و گلاسنوست مجال خودنمایی یافته بود، به مانور بر روی مسئله‌ی ”آذربایجان جنوبی“ پرداخت. در 1989 و 1990 تبلیغات مطبوعات آذربایجانی در مورد الحاق آذربایجان ایران چنان بالا گرفت که عده‌ای در داخل نسبت به این سودازدگی هشدار دادند. آ. محمد‌اف در مقاله‌ای تحت عنوان ”حقایق تلخ، افکار دردناک“ به تاریخ 3 اوت 1990 در نشریه‌ی ”کمونیست“ نوشت: ”عدم تکامل گفتمان سیاسی‌مان و عدم توانایی‌مان در اتخاذ یک نگرش جامع نسبت به رویدادها همواره ما را به دردسرهای جدی ‌انداخته است“.
این عدم تکامل گفتمان سیاسی به بارزترین شکل در استدلال‌های تناقض‌آمیز نخبگان آذربایجانی در قبال مسئله‌ی قره‌باغ و مسئله‌ی ”آذربایجان جنوبی“ نمود می‌یافت: از یکسو به واسطه‌ی حاکمیت تاریخی جمهوری آذربایجان بر منطقه‌ی غالباً ارمنی‌نشین قره‌باغ و با ارجاع به اصل احترام به تمامیت ارضی کشورها، رفع اشغال ارامنه از سرزمین‌های جمهوری آذربایجان مطالبه می‌شد؛ و از سوی دیگر درست در نقطه‌ی مقابل با نادیده گرفتن همین اصول و مبانی، ادعاهای الحاق‌گرایانه نسبت به خاک ایران مطرح می‌گردید.
به واقع محدود کردن گفتمان الحاق‌گرایی در جمهوری آذربایجان به اشخاصی چون ابوالفضل ایلچی‌بی و یا متهم دانستن دولت باکو به عنوان کارگردان اصلی ایده‌ی آذربایجان بزرگ، برخوردی ساده‌انگارانه و مسامحه‌آمیز با موضوع است. چنان که مرگ ایلچی‌بی در سال 2000 نقطه‌ی پایان بر طرح مسئله‌ی ”آذربایجان جنوبی“ از سوی محافل سیاسی جمهوری آذربایجان نبود. برای نمونه هم اکنون در وب سایت جبهه‌ی خلق آذربایجان بخشی به ”آذربایجان جنوبی“ اختصاص دارد. فهم کارکرد ایده‌ی آذربایجان بزرگ در نزد نخبگان جمهوری آذربایجان نیازمند بررسی در تکوین هویت ملی در قفقاز جنوبی (چه در دوره‌ی تزاری و چه در دوره‌ی شوروی) و تعمق در ذهنیت نخبگان آذربایجانی است.
در مطالعه‌ی تکاپوهای سیاسی نخبگان آذربایجانی طی یکصد‌سال اخیر آنچه بیش از هر چیز جلب توجه می‌کند، باور به ضرورت وجود یک حامی یا متحد برای گریختن از زیر سایه‌ی سنگین روس‌ها و حفظ استقلال جمهوری آذربایجان است.
تا زمانی که نخبگان جمهوری آذربایجان (چه در دولت و چه در اپوزسیون) ذهنیت خود را مهیای حیات مستقل نسازند و تقویت کشور خود را در گروی پشتیبانی این یا آن قدرت منطقه‌ای و فرا‌منطقه‌ای و حمایت ”آذربایجانی‌های خارج از جمهوری آذربایجان“ بدانند، چشم‌انداز توسعه‌ی سیاسی در این سرزمین چندان امیدبخش نمی‌نماید. بی‌گمان گذر از قرائت قومیت‌گرایانه از هویت ملی و وانهادن ادعاهای الحاق‌گرایانه بیش از هر چیز به نفع توسعه‌ی فرآیند دموکراتیزاسیون و تقویت جامعه‌ی مدنی در جمهوری آذربایجان خواهد بود.

منبع: وطن یولی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا